معنی مکتب واقع گرایی

حل جدول

مکتب واقع گرایی

رئالیسم


واقع گرایی

رئالیسم


مکتب پندار گرایی

ایده آلیسم


مکتب ماده گرایی

ماتریالیسم

ماتریالیست


مکتب هیچ گرایی

نیهیلیسم


مکتب پوچ گرایی

نیهیلیسم


مکتب طبیعت گرایی

ناتورالیسم

فرهنگ معین

واقع گرایی

گرایش و توجه به واقعیت ها و پرهیز از خیال بافی، وفاداری به طبیعت یا زندگی واقعی و بیان دقیق آن بدون خیال پردازی. نک رئالیسم. [خوانش: (~. گَ) [ع - فا.] (اِمص.)]

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

گرایی

در ترکیبات آید و صفت را حاصل مصدر سازد بمعنی گراییدن: دست گرایی سرگرایی لشکر گرایی.


نور گرایی

در فرانسوی شید گرایی

لغت نامه دهخدا

گرایی

گرایی. [گ َ / گ ِ] (حامص) عمل گراییدن. این کلمه تنها به کار نمی رود بلکه به صورت ترکیب های ذیل آید:
- دست گرایی،: هرکه فضل و قوت خویش بر ضعیفان بپسندد و بدان مغرور گردد و خواهد که دیگران را اگرچه از وی قوی تر باشند دست گرایی کند، هرآینه قوت او برفضیحت و هلاک او دلیل کند. (کلیله و دمنه).
- سرگرایی،:
عاقبت عشق سرگرائی کرد
خاک در چشم کدخدائی کرد.
نظامی.
رجوع به دست گرای، سرگرای و نظایر آنها شود.


مکتب

مکتب. [م َ ت َ](ع اِ) دبیرستان. ج، مکاتب.(زمخشری)(مهذب الاسماء)(از منتهی الارب). دبیرستان و جای کتاب خواندن.(آنندراج). دبیرستان و جایی که در آن نوشتن می آموزند و دفترخانه و جایی که در آن کودکان را تعلیم می کنند و خواندن و نوشتن و جز آن می آموزانند و سبق می دهند. ج، مکاتب.(ناظم الاطباء). موضعتعلیم.(از اقرب الموارد). کُتّاب. دبستان. دبیرستان. مدرسه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
در مکتب ادب ز ورای خرد نهاد
استاد غیب تخته ٔ تهدید در برم.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ص 328).
ای مذهبها ز بعثت تو
چون مکتبها به عید نوروز.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید ص 9).
در مکتب جان ز شوق نامت
لوح «ارنی » ز سر گرفته.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان ایضاً ص 11).
آدم به گاهواره ٔ اوبود شیرخوار
ادریس هم به مکتب او گشت درس خوان.
خاقانی.
چرخ طفل مکتب او بود و او پیر خرد
لیکن از پیران چنو معظم نخواهی یافتن.
خاقانی.
ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم
نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند.
خاقانی.
پس از نه سالگی مکتب رها کرد
حساب جنگ شیر و اژدها کرد.
نظامی.
بدان کودک [ماند] که تا در مکتب باشد از بیم دوال معلم پای در دامن تأدب کشیده دارد.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 28). در مکتب هیچ تعلیم به تحصیل آن نرسد.(مرزبان نامه، ایضاً ص 99). شنیدم که مردی در مکتب علمنا منطق الطیر زبان مرغان آموخته بود.(مرزبان نامه).
کودکان مکتبی از اوستاد
رنج دیدند از ملال و اجتهاد.
مولوی.
چون درآیی از در مکتب بگو
خیر باشد اوستا احوال تو.
مولوی.
پادشاهی پسر به مکتب داد
لوح سیمینش در کنار نهاد.
سعدی(گلستان).
مکتب وی را به مصلحی دادند پارسا و سلیم.(گلستان).
همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هر دم
چو طفلان سوره ٔ نون والقلم خوانان به مکتبها.
امیرخسرو دهلوی.
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی.
حافظ.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد.
حافظ.
درس ادیب اگر بود زمزمه ٔ محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را.
نظیری نیشابوری.
|| مجموع اندیشه ها و افکار یک استاد که در جمعی نفوذ یافته باشد یا یک نظرفلسفی و ادبی و جز اینهاو همچنین مجموع هنرمندان یک ملت یا یک شهر با علاقه ٔخاصی که در اجرا و بیان هنر دارند مانند: مکتب فرانسه یا مکتب پاریس یا مکتب امپرسیونیست.(از لاروس).

مکتب. [م ُ ت َ](ع ص) مشک سربسته.(منتهی الارب)(آنندراج)(از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

معادل ابجد

مکتب واقع گرایی

880

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری